پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

سلام

سلامی به تاریکی شب به دل سیاه روزگار به چرک دستان بابا که وقتی از کار برمیگرده کلی میشوره ولی بازم رنگش همون تیره ای هست که بوده وقتی میاد و از خستگی با علاقه به بچه هاش نگاه می کنه و خدا رو شکر میکنه که بچه هاش سالم هستند همیشه تو دلش خدا خدا میکنه که بچه هاش چیزی نخوان که نتونه جور کنه. بگذریم خدا نگهش داره خدا همه بابا ها رو نگه داره

( یادم باشه یه دفعه هم از مامانا بگم)

اومدم بگم که خیلی وقته اینجا خواب بوده یه جورایی دیگه حوصله ندارم حوصله که نه حرفی ندارم مشکلات زیاد شده وقت نمیشه فکر کنم درباره موضوعی ولی ایشالا میخوام بیام و بنویسم شاید افکار به هم ریخته ام منظم شه به امید خدا. برام دعا کنید و در کنارم باشید

قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین

امشب تمام عاشقان را دست بسر کن

یک امشبی با من بمان با من سحر کن

بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را

کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن

گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند

رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند

تا طاق ابروی بت من تا به تا شد

دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر

این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر

تو میر عشقی عاشقان بسیار داری

پیغمبری با جان عاشق کار داری..

نوستالوژی

نوستالژی به روایت تصویر آه ه ه ه ه ه  خدای من




اراجیف

پلاک 1673......

یک سال گذشت

خب بالاخره وبلاگ هم یک ساله شد

حرفی ندارم بزنم ( گرچه هست اما نمیخوام بهش فکر کنم و به نوشته تبدیلشون کنم )

فقط : عید مبارک


کاش بفهمد که با که هستم

به تو نگاه می کنم و می دانم تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت کند
بگشایدت تا به درآیی
من پا پس می کشم و در نیمه گشوده به روی تو بسته می شود
پیش از انگه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز می کنم
فریاد می کشم که ترکم گفتند
چرا از خود نمی پرسم آیا کسی را دارم که احساسم را
اندیشه و رویایم را
زندگی ام را با او قسمت کنم
آغاز جداسری شاید از دیگران نبود

آدمک

 

 

آدمک آخر دنیاست بخند                          آدمک مرگ همین جاست بخند 

 

دست خطی که تو را عاشق کرد                 شوخیه کاغذیه ماست بخند 

 

آدمک خر نشوی گریه کنی                             کل دنیا سراب است بخند 

 

آن خدایی که بزرگش خواندی                      به خدا مثل تو تنهاست بخند
 

چی بگم والا

سلام به تک تکتون خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟چه کارا میکنین؟ به قول یکی قربونتون برم


عرضم به خدمتتون اینه که آقایون ، خانوما چرا هممون نقاب به صورتمامون میزنیم؟

تو جریانین که من شمال رفتم و الان واسه یه هفته برگشتم خونه وای که خدا این مردمی که الان میبینم همه از فامیل و اشنا و دوست و غریبه یه جوری باهات رفتار میکنن که فکر میکنی اگه نباشی مردن و بعد میبینی نخیر هیچی به هیچیه همش کشک همش دروغ همش کلک واقعاً چرا؟ اخه چرا؟ بابا چرا؟ خب یکم مرد باشیم مگه چی میشه؟ (منظور رفتار مردانه هست). به خدا با این نقابا و گرگ بودنا به هیچی و هیچ جا نمیرسیم و همش در حسرت هستیم تازه بدا به روزی که دستمون رو بشه که چی بودیم و چقدر دروغ گفتیم اون وقته که مجبور به فرار از واقعیت ها بریم.


بزرگی میگفت : آشفتگی من از آن نیست که تو به من دروغ گفتی آشفتگی من از آن است که دیگر نمیتوانم باورت کنم

........................................

پ. ن : اگه درهم نوشتم اگه بی معنی نوشتم اگه چرت نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید تو دلم بودن باید میگفتم

همش به این بستگی داره....

 

 

 

تــــــــــــــــــــلنـــــــــــــــــــــــــــگر

اندر احوالات من

سلام

عرضم خدمتتون وقتی میخواستم بنویسم کلی چیز تو ذهنم بود که میخواستم بنویسم الان ییهویی همه اش پرید

گویا من ماهی یه آپ میکنم خب اینم خوبه

تو این مدت خیلی به پیوندهای دوستان سر زدم ولی دیدم بقیه هم مثل من هستن و داره خاک میخوره این بلاگ هاشون خب بگزریم (بگذریم، بگظریم )

این ماهی که گذشت کلی برام اتفاقهای جدید و جالب افتاد

خب اول از همه بالاخره ماشین خریدم وسعمون به یه پراید رسید (هنوز آب بندی نشده) پلاکش هم ایران/34 739ج29 هست پس اگه دیدینش مال منه

دوم اینکه داشتم آماده میشدم برای سربازی نامه رسید اول آبان ماه میرم سربازی

سوم اینکه تو فکر سربازی بودم که نوری درخشید و ماه مجلس شد ییهو نتایج کنکور کاردانی به کارشناسی رو زدن و من از اونجایی که مطمئن بودم قبول نمیشم دیروز رفتم نگاه کردم و در کمال ناباوری قبول شدم  دانشگاه محمود آباد رشته الکترونیک (محمود آباد توی مازندران هست شهری در کنار دریا) (اینهمه از خوزستان بری تا شمال هیییی)

چهارم میرم دانشگاه و بیخیال سربازی

پنجم که از همه مهمتره اونی که باهاش بودم فهمیدم کلی بهم دروغ گفته پس باهاش بهم زدم البته هنوزم مطمئن نیستم که دروغ باشه ولی بالاخره بهم زدم و خیال جفتمون رو راحت کردم



.....................

پ.ن 1: این بچگیا معلوم نیست کدوم گوریه و چی شده اگه دیدینش بگین زود اعلام وجود کنه

پ.ن۲: اینکه تو این مدت نبودم واسه همین دلایل بود تا آپ بعدی بابای