پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

سلام

سلامی به تاریکی شب به دل سیاه روزگار به چرک دستان بابا که وقتی از کار برمیگرده کلی میشوره ولی بازم رنگش همون تیره ای هست که بوده وقتی میاد و از خستگی با علاقه به بچه هاش نگاه می کنه و خدا رو شکر میکنه که بچه هاش سالم هستند همیشه تو دلش خدا خدا میکنه که بچه هاش چیزی نخوان که نتونه جور کنه. بگذریم خدا نگهش داره خدا همه بابا ها رو نگه داره

( یادم باشه یه دفعه هم از مامانا بگم)

اومدم بگم که خیلی وقته اینجا خواب بوده یه جورایی دیگه حوصله ندارم حوصله که نه حرفی ندارم مشکلات زیاد شده وقت نمیشه فکر کنم درباره موضوعی ولی ایشالا میخوام بیام و بنویسم شاید افکار به هم ریخته ام منظم شه به امید خدا. برام دعا کنید و در کنارم باشید

نظرات 3 + ارسال نظر
علی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 http://merlin185.blogfa.com

سلام برار...
چطوری شمالی...
خوبه که باز داری راهش می اندازی...یاد اون روزا رو زنده می کنی...
ضمنا...آخه شرکت نفتی کثیف تو چه می دونی باباهای مردم چی می کشن...شما که وضعتون توپه توپه...
(اگر عضو فیسبوکی یه ندا بده)

سهراب جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:32 http://igw.blogsky.com

ههععی ... همه بی حوصله شدن !

tika پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:02

به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد