پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

یادش بخیر

دلم میخواست دَمِ آخر حداقل کمی حرف با هم می زدیم، نمی دونم دقیقاً چی میخواستم بگم؛
اینکه ازت بدم میاد اما دلم برات تنگ شده!
که برای با تو بودن دیگه آینده ی روشنی متصور نیستم اما سخت دلم میخواد کنارت باشم!
و شاید خیلی حرفای ضد و نقیض دیگه که ذهن متزلزل منو تحریک می کنه و نمی ذاره فکری به حال دو امتحانی که فردا دارم بکنم.
امروز وقتی پای درس نشستم و سعی کردم تمام فکرم رو متمرکز کنم، ذهن فرّارم یه دقیقه پیوسته هم مجال تمرکز رو به من نداد و من در تمام مدتی که سرم روی کتاب بود نتونستم درس بخونم و نه حتی درست به تو فکر کنم؛ اما حداقل این پای درس نشستن اینقدر به دردم خورد که کمی از خیال تو دور بشوم و این اپیدمی به قدر نفس کشیدنی دست از سر من بردارد و تنها باشم با خودم، با تو، با همونی که یه روز دستشو گرفتی و فردا دست رد به سینه ش زدی، شاید به قدر لیاقت تو نبودم و شاید به قدر لیاقتم نبودی که نخواست و شاید خواست و نخواستی و خواستم و شاید سه خواستن هم زمان لازم بود و شاید هم فقط یک خواستن و خواستن او.
...............
پ.ن1: این تو وبلاگ قدیمم بود. 
پ.ن2: خیلی این نوشته رو دوست دارم.
پ.ن3: یاد این افتادم که اون موقع امتحان فیزیک الکتریسیته و ماشین 3 رو با هم داشتم 

اگه ترکم کنی

اگر ترکم کنی
قلب مرا نیز با خود خواهی برد
و من بدون تو و در فراقت
نمی دانم کجا بروم
اگر ترکم کنی
باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد
و اینجا، تنها در اندیشه تو
خواهم ماند
اگر مرا ترک کنی
درد و غصه مرا خواهد بلعید
و دیگر حتی یک روز
بدون تو زنده نخواهم ماند
اشکهایم دریای پدید خواهند آورد
که من بی وقفه در آن
در انتظار رسیدن بتو شنا خواهم کرد
و این است دلیل بودن من
من پایان عشقمان را تصور میکنم
و اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا
ترک خواهی کرد
مرا می ترساند
اگر مرا ترک کنی
هرچه دارم از دست خواهم داد
و من می دانم
که دیگر کسی مثل تو را نخواهم یافت
اشک هایم دریایی پدید خواهند آورد
که من بی وقفه در آن
در انتظار رسیدن بتو شنا خواهم کرد
و این است دلیل بودن من...
من پایان عشقمان را تصور می کنم
و اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا
ترک خواهی کرد
مرا می ترساند
اگر مرا ترک کنی...
اگر مرا ترک کنی...
......................
پ.ن1: یادم نمیاد این شعر رو واسه کی توی وبلاگم گذاشته بودم  (مخاطب خاص نامرد بیا اعلام وجود کن بدونم کی هستی )
پ.ن2: این شعر رو توی یکی از وبلاگ های قدیم خودم داشتم نمی دونم چرا امروز هوس کردم سری به اون وبلاگ بزنم.
پ.ن3: یادم نمیاد شعر از چه شخصی بود. حق شاعر محفوظ خواهد ماند.
پ.ن4: خدا رو شکر بالاخره اینجا نیز رحمت الهی سرازیر شد

دو برادر

روزی روزگاری درقدیم  دو برادر در کنار هم زندگی می کردند. یکی شاه و دیگری شاهزاده. یکی دریای علم و دانش و دیگری درب ورود آن. یکی امام و دیگری امام زاده. برادر بزرگتر مسئولیت سنگینی بر دوش داشت. مسئولیتی که باید به تمام دنیا ابلاغ می شد. برادر کوچکتر نیز در رکاب برادر بزرگتر فرماندهی می کرد. اجرای دستورات با او بود. 

در آن سال های خفقان. سال هایی که پر از مکر و حیله و دسیسه بود. برادر بزرگتر برای اجرای عدل و برای آگاهی مردم راهی جز مقابله با دشمن نداشت. باید تصمیم میگرفت. به سمتی که گویا او را دوست داشتند حرکت کند. گرچه می دانست که در آن راه خونش ریخته می شود. 

باری به سپه سالارش اطلاع داد: برادر عازم سفری هستیم. اسباب سفر را آماده کن. مهاجرت شروع شد. امیر به همراه برادرش و خانواده اش به سمت شرق حرکت کرد. در راه سواره نظام جلوی راهش را بست. به امیر نامه ایی دادند که یا شرایط ما را بپذیر و از ما باش یا سر از تنت جدا می کنیم. 

امیر با خود اندیشید. نمی توانست از حق بگذرد. نمی توانست حیله و دسیسه را نادیده بگیرد. باید مقابله می نمود...

در این میان برادر کوچکتر را با زر و سیم و حفظ جانش وسوسه می نمودند. اما سپه سالار وفادار تر از این حرفا بود. مردی که به برادر خیانت نکرد. مردی که با گروهی مختصر صف دشمن را شکست و درهم کوبید برای مشکی آب. برای سیراب نمودن امیرش. برای آب رساندن به فرزندان امیرش.

فرماندهی که تا لحظه آخر ارادت خالص خودش را به برادر نمایان ساخت و لحظه ایی او را برادر صدا ننمود. برادر کوچکتر فقط  وصیت پدر را عملی کرد. 

پسرم در جنگ برادرت را تنها نگذار. مراقب خواهرت نیز باش.

فرماندهی که قبل از امیرش آب نخورد.

........................

آری زبان و کلمات قاصر از گفتن است.

همه ما این ها رو شنیدیم. شاید خیلی ها بگن دروغه. خیلی ها بگن راسته. خیلی ها اعتقاد داشته باشن بهش ( از جمله خودم)، خیلی ها هم بهش اعتقاد نداشته باشند.

اونهایی که اعتقاد دارند که هیچ. اما اونهایی که اعتقاد ندارند یه سوال دارم اونم اینه که آیا شما این رو درس زندگی و اخلاق نمیبینید؟ شما فکر کنید یک داستان سرایی بوده و یک داستان هست. آیا از داستان به این زیبایی که شکی درش نیست واقعیت هست نباید درس گرفت؟ بیایید وجدانمان را بیدار کنیم. کمی هم واقع نگر باشیم. کاش همه برادر باشیم. همه بدون چشم داشت درس زندگی بگیریم و درس زندگی بدهیم... کاش...

برادر جان نمیدونی، چه دلتنگم...

..................

پ.ن1: شرمنده دیر اومدم خیلی درگیرم این روزها امیدوارم عزاداریاتون مورد قبول درگاه باری تعالی قرار گرفته باشه.

پ.ن2: حرفی نیست فقط کمی با وجدانمان حرف بزنیم و خلوت کنیم.

پ.ن3: مطلب اگه بهم ریخته بود ببخشید یه 48 ساعتی هست که درست نخوابیدم تا 72 ساعت دیگه هم همین قضیه ادامه داره. اگه دیر نظراتتون رو جواب دادم ببخشید


خیانت در امانت

سلام اومدم یه مطلب کوتاه رو بگم و زودی برم قول میدم 

ببینم خیانت در امانت رو چگونه میبینید؟

ببینم اصلاً کسی میدونه خیانت در امانت چیه؟

اصلاً امانت رو چی تصور میکنیم؟

خب شاید همه متفق القول ( امیدوارم درست نوشته باشم ) باهم بگید چیزی که دوستم یا آشنایی بهم بده بگه این رو نگه دار و بعد من ازش مراقبت کنم تا بهش پس بدم. این میشه امانت. ولی اگر ازش استفاده کردم این میشه خیانت در امانت.

خب این درست این میشه معنای اصلی و لغوی جمله. ولی امانات چیا هستند؟ دوستان کیا هستند؟ فقط دوست مقابلت دوستته؟ من میگم نه.


آقایی که توی انتخابات شرکت میکنی و میشی شورای شهر. شما اگر در عمران و سازماندهی شهر کاری رو از پیش نبری میشه خیانت به شهروندان. مردم شهر به شما این کرسی رو امانت دادند. پس بنگر که چگونه رفتار میکنی.

آقایی که رفتگر زحمتکش شهرداری هستی، اگر آشغالی در کنار تو برداشته نشه. شما خیانت کردی به شهر. چون مردم جارو و تمیزی شهر را به شما امانت دادند.

و..... (کلیه کسایی که کارهای دولتی رو دارند. من فقط دوتا مثال معمول زدم. شما هرچقدر مثال دوست دارید بزنید.)

اقا و خانمی که این همه بلا سر جسمتون میارید. شما خیانت کردید به جسمتون. چون خداوند به شما این جسم رو  به امانت داده.( خداوند بهترین دوسته پس جمله بالا نیز در موردش صدق میکنه.) ( منظورم بلا سر جسم از هزار جور پروتز، اسفنج، حتی اعتیاد و خود ارضایی و همه اینها جزو بلا اوردن سر جسمه)

بنگریم که به جایگاهمون خیانت نکنیم. به خودمون خیانت نکنیم. این دنیا دنیای امانتِ. به فکر امانت هایی که بهمون سپرده شده باشیم. از فردا صبح وقتی رفتی جلو آیینه لطفاً به خودت بگو. بگو میخوام از امروز شروع کنم. شروع کنم که امانت دار خوبی باشم. 

ویرایش

در هر جایگاهی که هستیم در هر کاری اون رو به نحو احسن انجام بدیم و نذاریم به اعتماد دیگران خیانت کنیم.

شاید اینجوری. جنگی، شورشی، فقری، اختلاسی، ربایی، دزدی، فراری، زندانی و..... نباشه.

همه دوست باشیم. شاد و خرم در کنار هم.

به قول سیاوش قمیشی عزیز.

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته، جانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته

......

بدون مرز و محدوده وطن یعنی همه دنیا، تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا


اگر همه با هم شروع کنیم میتونیم...


........................

پ.ن1: خدا رو شاکرم. از همه دوستان عزیز ممنونم که برای پدر دعا کردید. خدا رو شکر امروز جواب آزمایشات اومدند و ایشون در سلامت کامل به سر می برند. خدایا شکرت. باز هم ممنونم.

پ.ن2: شما دوستان که تونستید با دعای خیرتون دل من رو شاد کنید قطعاً می تونید با دعاتون شفای همه بیماران رو از خدا طلب کنید. ممنونم.

پ.ن3: منظور من از هزار جور بلا آرایش و نمیدونم به خود رسیدن و این چیزا نیست. منظورم اون بالایی هاست که به انسان ضرر می رسونه.هرچیزی حدی دارد دوست عزیز  

احترام

سلام به همه خوبین خوشین سلامتین؟

اول از همه از یکی از دوستان معذرت خواهی میکنم که شاید باعث ناراحتیشون شدم. خودشون میدونند که چه شخصی رو میگم. 


دوم اینکه یه بحث خودمونی میخوام بکنم. حرفم با دوستانی هست که به محرم و امام و پیامبر و خدا اعتقاد ندارند. من خیلی از این دوستان دارم پس لطفاً کسی نیاد بگه واییی مگه میشه؟ مگه داریم؟ بله هم میشه و هم داریم. شاید شما اینجوری نباشید ولی هستند کسانی که کل محرم رو به تمسخر میگیرند.بگذریم اومدم دو کلوم حرف منطقی و حرف دل بزنم.

ببین عزیزم، برادرم، خواهرم، دوستم، جیگرم ما آدما چند دسته هستیم.

اول کسایی که مثله ما (دوستان وبلاگی که اکثراً شناختمتون) هستند محرم و خدا پیغمبرشون رو قبول دارن. موقع شادی شادی میکنن و موقع عزاداری عزاداریشون.

دوم کسایی که وایی از اون طرف بوم افتادند و مردم رو به زور میخوان حجاب بدن و به قول خودشون که ارشاد میکنن و امر به معروف و نهی از منکر میکنن. این دسته جز دسته بالا نیست. زیرا افراطی هستند. زیرا خودشون رو اصلاح نکردند که بخوان بیان بقیه رو اصلاح کنند. ( لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ) 

 سوم کسایی هستند که از این طرف بوم افتادند و چون به دسته دوم برخورد کردند تر و خشک رو می سوزوند. این دسته فقط به این خاطر که به دسته اول برخورد نکردند از همه چی منزجر شدند. و از دین و دنیا شکایت دارند که این ده روز چیه واسه هزار و اندی سال پیش میای گریه میکنی و سینه میزنی؟ الکی شهر رو به هم میریزی و..... ( حالا نمیخوام بگم چه چیزهایی میگن)

ببین عزیزم ای دسته سوم من جزو دسته اول هستم میخوام باهات حرف بزنم دوستانه. من، وقتی تو ساپورت می پوشی و یک تاپ با مانتوی جلو باز(دخترا)، وقتی تو کلاه سرت میکنی و ریش بزی میزاری و خشتک شلوارت تا بین پاهات پایینه و نمیتونی راحت راه بری (پسرا)، فقط از کنارت رد می شم و میگم خب جوونه باید جوونی کنه. میگم اعتقادش به این نوع هست، میگم دوست داره، اندیشه و فکر و ذهنش اینه. انسان هست و به خاطر وجودش احترام می زارم. فقط احترام به اعتقادت به خواسته هات و به داشته هات. 

اینجوری یک توقع دارم: وقتی محرم من میشه، وقتی ده روز هست تو به من احترام بزار. تو به اعتقادات من نخند، مقابله نکن. مشکلی داری؟ خب لطفاً ده روز تو خونت بشین. همونجور که من 355 روز به خاطر تو اعتراضی نمی کنم و سکوت میکنم. به خاطر تو شاید پسرم، دخترم، برادر و خواهر کوچکم رو خونه نشین کنم که پوشش تو و اعتقاد تو رو نبینه به این خاطر که جوونه و به اشتباه به سمت تو کشیده نشه (نمیگم بدی ولی من نمیتونم فرزندم رو مثه تو بزرگ کنم). 

دوستم ما از یک خاک هستیم. به فرهنگ و بینش هم احترام بزاریم. فقط برای اینکه انسان هستیم. همین.

کاری به اعتقادات شما ندارم قبلاً هم گفتم حرف زیبا ممکن است از هر زبانی خارج شود:

چیزی که برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران نیز مپسند و چیزی که برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند.

دسته سوم من و تو دوستیم.....

حس خوب

بی وفایی کن وفایت می کنند ،

با وفا باشی خیانت می کنند ، 

مهربانی گرچه آیینه ی خوشی ست ، 

مهربان باشی رهایت می کنند.

.................

قصد دارم کمی از مهربانی های زمونه صحبت کنیم جا داره از سیاهچال عزیز که در مورد خوبی کردن سخن نمود و همچنین میلیونر زاغه نشین که گذری بر این قضیه زد و انگیزه ایی شد که بنده نیز در این مورد سخنی بگویم:

خب قصد ما از خوبی چیه؟

چرا خوبی میگن تو خوبی می کن در دجله انداز....

من نمیخوام از اینها حرفی بزنم. من فقط می خوام از حس خوبی که توی خوبی ها هست حرف بزنم. هیچکس نمیتونه بگه من تا به حال هیچ خوبی نکردم. همه شما این کار رو تجربه کردین. اما قصدتون از این کار چیه؟ اون هایی که بدون هیچگونه چشم داشتی کاری میکنن جاشون بسی روی سر جا دارد و حرف من با آنها نیست. همچنین باز به قول فراری آن بدهایی که در اصل خوبن هم حرفی با آنها ندارم زیرا خودشان خوب هستند. اما کسانی که خوبی میکنن و میان جار میزنن آهایی من به فلانی کمک کردم، یا اگه به این خوبی کنم این سود رو برام داره. یا حتی خوبی میکنم تو آخرت خدا جواب خوبیم رو بده. دوست من عزیزم. من با شما ها دارم حرف میزنم. ببین دلبندم، شما دیدگاهتو عوض. چرا میخوای همه چیز رو مبادله کنی؟ اخر با خدا هم مبادله میکنه؟ بله پروردگار بزرگ فرمودند. خوبی و نیکی شما اجر و ثواب دارد. اما شما آنقدر بزرگ باش که به این مانند کالا نگاه نکن. حضرت علی می فرماید:  پروردگارا چون تو را لایق می بینم می پرستم وگرنه نه به خاطر بهشت و نه ترس از جهنم است.

بببینید خیلی ها اعتقاد دارند و خیلی ها این چیزها رو اعتقاد ندارند (منظورم امامان و پیامبران است) شماهای که اعتقاد دارید هیچ ولی شماهایی که اعتقاد ندارین آنقدر باید درک و فهم داشته باشید که بدانید سخن خوب خوب است. پس این سخن از حضرت علی (ع) زیباست. امیدوارم این رو درک کنید.

خب فقط این رو بگم. من وقتی کاری میکنم دلیلی نداره بعد ها بیام و به همه بگم.

دلیل نداره وقتی باهات دعوام شد سرت منت بزارم و بهم هوی. من بودم اینکار رو کردم و اینکارو و ..... منت بزارم. 

دلیلی نداره بگم خدایا من این کار رو کردم پس چرا این کار رو برام نکردی.

دیدگاهتو عوض کن دوست من. بدون هیچ چشم داشتی کاری بکن. یه خوبی که میکنی همون لحظه حس سبکی بهت دست میده، آروم میشی، حتی یه لبخندی روی لبانت میشینه، اون حس بهترین حس دنیاست. به قول میلیونر زاغه نشین حتی بی هیچ چشم داشتی کامنت بزار بدون قصد و غرض. بیایید از خودمون شروع کنیم تا این بیماری خوب بودن به همه سرایت بکنه. حس خوبتو خریدارم....

سیاهچال عزیز یه لینک داده چیز جالبیه بهش سر بزنید. اینجا کلیک کنید 

میلیونر زاغه نشین هم یه لینک گذاشته پیشنهاد میکنم سر بزنید. اینجا کلیک کنید 

من نیز بهتون یه چیزی پیشنهاد میکنم که شاید خیلی ها شنیده باشید. اینجا کلیک کنید

 شاید بگید هزینه داره و این چیزا. به خودتون مربوطه مجبور نیستید اجباری نیست. ولی دو هزار تومن در ماه شارژ تلفن همراهتو کمتر بدی به جایی بر نمیخوره. دو تومن کمتر حرف بزن... حس خوب فراموش نشه.... 

....................................

پ.ن1: خیلی ها منتظر ادامه داستان بودین ولی هنوز زوده ادامه رو بزارم.

پ.ن2: برق دیشب نوسان داشت خیلی هم زیاد هی میرفت هی می اومد. خلاصه تا چهار صبح مشکل برقی داشتیم نبودم نگرانم نباشید.

پ.ن3: امیدوارم لینک های بالا رو حتماً ببینید.

پ.ن.4: شعر بالا هیچ ربطی به موضوع نداشت خوشم اومد گذاشتم و شاعرش هم نمیدونم چه شخصی می باشد.

پ.ن5: آب هست ولی کم است اینم فراموش نکنید.

تغییر موضع

امروز میخواستم در باره چیزه دیگه ایی بحث کنم ولی خب واسه اون فرصت هست اما واسه این جدیده که میخوام بگم نه تازه امروز یادم اومد...

دوران دبستان ما حدوداً بیست سال یه سال اینور دو سال اونورِ پیش یه خاطره ایی دارم ازش که میخوام براتون تعریف کنم:

یه دوستی داشتیم که الان ازش بی خبرم، یه جورایی فقط همون کلاس اول و دوم با من بود. اون موقع ها... خب تفاوت سطح زندگی زیاد بود یا خوبِ خوب بودی یا بدِ بد. هرکسی به اندازه وسعش واسه بچه هاش لوازم  التحریر میخرید. یکی اون قدر شیک و جلد آلبومی میخرید. یکی هم نه خیلی معمولی و کاهی ( بچه های قدیم میدون دفتر کاهیا کدومه همون که دو طرفش خط قرمز داشت جلد پشتت یه استاد بود با یه دانش آموز) خلاصه خیلی داغون بودن، می خرید. من خب نمیتونم بگم جزو کدومشون بودم اخه هم خوب داشتم هم بد. اما دوست ما.... نداشتن ( بهتر از این جمله پیدا نکردم) واقعاً نداشتن یه دفتر صد برگ کاهی داشت مال همه درساش بود که با تموم شدنشون از اول پاک میکرد دوباره می نوشت ( اون موقع ها ما تا پنجم دبستان با مداد می نوشتیم) خلاصه بیشتر بچه ها دفترهای شیک و با کلاس داشتن و این بیچاره کنار من می نشست و همیشه با خجالت دفترشو در می آورد. یادمه یه مدت می دیدم زنگ تفریح تو حیاط پرسه میزنه و تنها دور سطل زباله ها می پلکید. خلاصه تا بالاخره یه روز یه گوشه خفتش کردم و از رازش سر در آوردم. بیچاره برای اینکه نشون بده هر سری دفتر نو خریده، پوست شکلات جمع میکرده و هربار دفتر رو با یه نوع پوست شکلات جلد میکرد. می گفت تقریباً واسه هر بار جلد چهل تا پوست شکلات یه شکل میخواست. خب ایده جالبی بود. اما از روی اجبار این ایده پرورش داده شده بود. خدا حفظش کنه هرجا که باشه. 

اینو گفتم که باز هم به این نتیجه برسم: درسته الان اون بیچاره ایی که نداره هم از روی اجبار میره مثه اونی که داره می خره. اما...

دوست من رفیق من،تو، با تو هستم. آره همین شما. اگه دختری، پسری، برادری، خواهری، مدرسه ایی دارین سعی کنید زیاد براش چیزای لوکس نخرید. میدونم شما داری، میدونم برازنده دلبندتونه، اما به فکر اون بیچاره ایی باش که با عقده و حسرت بزرگ میشه. نمیتونی یا نمیخوای به اون کمک کنی این مهم نیست و به خودت مربوطه اما  جلوی خودتو بگیر و اسراف نکن. دفتر و خودکار و مداد و.... همه یه کار رو می کنن. نذار چشم حسرت بغل دستی دلبندت به دست دلبندت باشه. نذار اشک یه پدر ، یه مادر به خاطر نداشتنش به خاطر خالی بودن دستش ریخته شه. نذار شرمنده بچه هاشون بشن. نذار...

خدایا....

سلام خدا خوبی؟


نیومدم گله کنم و نیومدم بگم چرا. فقط میخوام بگم همه رو با هم نده این یکی مشکل الان مباید اتفاق بیوفته اگه بیوفته همه چی از هم می پاشه خدایا دست نگهدار.


.......


پ.ن: شدیدا تقاضای دعا برای شفای بیماران...

خدایا کمکم کن

نمیدونم از کجا شروع کنم بهتره از اینجا بگم بیکار که شدم پولمو که خوردن دستم به جایی بند نبود و نیست دیدم خیلی تنهام برگشتم خونه برخلاف تصور با آغوش گرم پذیرام شدن نمیدونم روز پدر نزدیکه من احساساتی شدم یا قسمت اینجوری بوده به خستگی و شکستگی پدر که نگاه کردم دیدم خیلی واسم زحمت کشیده از خودش زده به ماها رسیده دلم سوخت... از خودم بدم اومد... از طرفی هیچ مشاوری پیدا نکردم این یعنی من تنهام... با خدا مشاوره کردم به این نتیجه رسیدم که مشاور تنها خداست. تصمیم گرفتم بمونم پیش بابا و مامان میخوام نوکریشون رو بکنم گور بابای آینده خودم و عشقم و زندگیم... زندگی من اینا هستند. امیدوارم بتونم رو تصمیمم بمونم خدایا کمکم کن.....

.......


پ.ن: خیلی درهم و برهم نوشتم ببخشید 

زندگیمو باختم اما زنده ام

اینقدر زور بزنی یه قرون دو زار گیرت بیاد جمع کنی کم کم امیدوار بشی اونی که میخوای رو به دست بیاری ییهو با سر میخوری زمین اینجاست که میفهمی بازم باید از صفر شروع کنی از صفره صفر حالا اونی که داشتی رو هم کم کم از دست داری میدی این میدونی چیه؟ این اخر دنیاست تو یه جون 27، 28 سال هیچی نداری تو همونی که همه چیزتو باختی حالا هی تو بیا دنبالش که بتونی زنده اش کنی ولی راستش رو نگاه کنی میبینی نمیتونی زنده اش کنی. من همونم عزیزم فقط از اسب افتادم از اصل نیوفتادم اگه دوسم داری صبر کن. تحمل کن. بازم صبر....


.......


پ.ن: دوست دارم یه روزی این نوشته رو بخونی مخاطب خاص امیدوارم یه جوری اینجا رو پیدا کنی