پسر خیابونی
نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی
نوشته های پسر خیابونیدرباره من
کاشکی یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردومون عاشق می شدیم
کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت
گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت
کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال می گرفت
برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت
ادامه...
روزانهها
همهپیوندها
جدیدترین یادداشتها
همهتقویم
اسفند 1402| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | |||
| 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
| 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
| 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
| 26 | 27 | 28 | 29 |
جستجو
آمار : 97019 بازدید
Powered by Blogsky
خدانگهدار تا برگشتی دوباره
و اینگونه میشود که در سن 25 سالگی میرویم سربازی
علیرضا
جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:15
هنوز بر نگشتی آشخور؟
همچنان منتظریم...
حُر باش برای آزادی...
هنوز برنگشتی پسر ؟ :)
نچ
موفق باشی علیرضا جان
به یادتم
حُرباش برای آزادی...
ممنون
چه وقت سربازی رفتن بود مرد حسابی ؟!؟ منم ترسوندی ... چرا اضطراب میندازی توی دل آدم ... ؟
مجبورم میفهمی مجبور
سلام.........وبتون خهلی خوفه...
ب وب منم سر بزنین خوشحال میشم!!!
چشم