پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

سفرنامه علی (علی خسرو) قسمت اول

هنوز وقتی بهش فکر میکنم حس میکنم همش یه خواب بوده. اخه انتظارشو نداشتم. دوست داشتم که این اتفاق بیوفته ولی خب فکرشو نمیکردم که اینجوری باشه. ولی خب شد...

حدوداً ساعت 1.30 صبح بود که بیدار شدم. شب قبل ساکمو بسته بودم و گذاشته بودم تو صندوق عقب ماشین. سریع یه دوش گرفتم که سر حال بیام و یه مسواک زدم و مسواکمو هم به وسایلم اضافه نمودم و آماده شدم. همه بیدار بودن. یه خداحافظی کردیم و از زیر قرآن رد شدم. سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. بابا اصرار داشت که خودش رانندگی کنه منم بعد از مدتها بالاخره صندلی عقب ماشین رو داشتم دوباره تجربه میکردم. هنوز هم باورم نمیشد که دارم میرم. قرار این بود که ساعت 4 صبح اونجا باشیم. تقریباً ساعت 2:10 حرکت کردیم. توی راه هی توی سر و کله هم میزدیم. میدونستیم بابامون زیاد توی شب دید نداره اما خب همه به جاده زل زده بودیم که حواسمون باشه. حدوداً پنجاه دقیقه ایی راه رفته بودیم که بارون شدیدی گرفت. بارون طوری بود که جلوی ماشین رو به زور میدیدی. نمیدونستم باید گفت برکت خداست که اینجوریه روزی که داریم میریم. یا بلای آسمونیه که نذاره ما بریم. فقط خدا خدا میکردم که سالم برسیم. خدا رو شکر توی مسیر اتفاقی نیوفتاد و سالم رسیدیم. ساعت چهار دقیقاً اونجا بودیم که اتوبوس بیاد. مسافرا جمع شده بودن و منتظر بودن که لیدر بیاد و اتوبوس برسه. حدوداً نیم ساعتی منتظر بودیم تا بالاخره اتوبوس اومد و همه سوار شدیم. وقتی نشستم توی اتوبوس حس غریبی داشتم که اوووو یه هفته رو چطوری بگذره و بره. خیلی وقته اتوبوس سوار نشدم. دیگه جون اتوبوس رو نداشتم. توی ذهنم افکار منفی می اومد اما سعی میکردم که این افکار رو از خودم دور کنم و بهم خوش بگذره. لیدر شروع به صحبت کرد که میدونم خسته ایین و دیشب خوب نخوابیدین. خوش اومدین و یکم حرف زد. یه نگاهی انداختم مسافرا رو داشتم آنالیز میکردم که خب اینا چطور آدمایی هستن. به نظرت کی با کی آشناست و این چیزا که اتوبوس برای نماز صبح توقف کرد... 

نظرات 5 + ارسال نظر
الهام جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 20:26

دیدی گفتم از داستان دنباله دار بدم میاد
ماله همینه دیگه
بابا بیا بگو اون سنگ ریزه ه چیشد
ای خدااااااااااااا
( لطفا اینا رو با لحن خنده دار بخون )


اون دفعه یادم رفته بود اسممو بنویسم

خخخ
بعله چشم
میدونم حق داری
تقصیر منه
دیگه تکرار نمیشه معذرت میخوام
یه پروژه سنگین دستمه که اولین وقت خالی در دستم اینجا میام و مینویسم. احتمالا توی همین هفته

مونا پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 15:46

ااااا این ک جامونده.منم نفر دومم که از داستانای دنباله دار راضی ام مخصوصا وقتایی که جاهای حساسش تموم میشه

چی جا مونده؟
خب خدا رو شکر

مونا چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 12:55

سلام.واقعا داستانات عالیه

سلام مرسی

بهامین دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 02:09 http://notbookman.blogsky.com/

سلام
چقدر دلم واسه متن های دنباله دار و داستان ها تنگ شده بود
منتظر خوندن ادامه سفرنامه هستم

سلام
چه عجب یه نفر راضیه از دنباله دار

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 00:37

ادامه ی سنگ ریزه پس چی شد

یعنی اینقدر ازداستان دنباله دار بدم میاد
هی باید انتظار بکشیم
ای بابا
خدایا این دفعه یه کاری کن زودی پست بزاره

ادامه سنگریزه هم توی پست بعدی میزارم
ببخشید چرا میزنی حالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد