پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

سلام

خب اول سلام به همه دوستام.

یک ماهه ننوشتم. خیلی حرف دارم اما الان که نشستم پای کامپیوتر یادم رفته چی میخواستم. بگم. اصلاً بهتره بگم یادم رفته چطوری بگم.

یک ماه میشه ننوشتم دلم داشت می ترکید. اما الان که نوشتم یکمی آروم شدم. تنها راهی که میتونه آرومم کنه اینه که بیام اینجا. بگذریم.

بالاخره جا به جا شدم. من به همراه چند تن از خواهران و برادران نقل مکان کردیم. الان یک ماهه اومدم تهران. شاید خیلی ها بیان و بگن ای بابا چرا رفتی و... چرا اصلاً اونجا رو انتخاب کردی و ....

ببینید ممنون هستم ازتون که نمیپرسید چرا رفتی. دلایل خاص خودم رو دارم.

این روزها در جستجوی کار هستم. هنوز که چیزی پیدا نشده ولی هم خدا بزرگه. هم من امیدوار بالاخره پیدا می کنم. دعا کنید.

توی این مدتی که نبودم نت پرسرعت نداشتم. الان هم با وصل کردن گوشی و نت همراه اول اومدم خوبه بد نیست. ولی خب مشکلات خاص خودشو داره.

این از ماجراهای این مدتی که نبودم.

......

روز پدر روز مردی که به همه ما بچه هاش زندگی بخشید. به همه ما یاد داد مهم باشیم. به همه ما فهماند که همه ما می توانیم یک آدم موفق باشیم. مردی که از خودش می گذشت برای فرزندانش. ( ناگفته نمونه اینا رو جلوش بگم. دیگه منو میکشه میشناسین بابامو که :دی) روز پدر مبارک.

جالب اینجاست روز پدر با روز تولد پدر پشت سر هم افتاد و این باعث شد که بابا معنای بیشتری بیابد. امروز سوم اردیبهشت روز تولد باباست. تولدت مبارک...

...............

پ.ن1: آخیش نوشتم.

پ.ن2: خیلی درگیرم. دعا کنید واسم.

پ.ن3:  بالاخره نمایشگاه کتاب امسال رو میبینم. امسال نمایشگاه کتاب کی میاد؟ هرکسی اومد خوشحال میشم از نزدیک گپی باهاش بزنم.