پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

من و بابام

یکی از بهترین دوران زندگی بنده اینه که پدری کاملاً طنز مثه خودمون داریم.

خاطره ای که میگم برمیگرده به پارسال همچنین روزی.

قبلش یه مقدمه چینی کنم.

من یه گوشی نوکیا داشتم از همونا که بالاش چراغ قوه میخوره. و باید برعکس بگیری رو گوشِت تا صداش بلندتر به گوش برسه.من روی سقف استخر کار میکردم. تو ارتفاع 15 متری بودم که تعادلم رو از دست دادم و کمربند منو گرفت که نیوفتم (از این کمربند ایمنی ها که می بندن دور بدن تا نیوفتی) توی این گیر و دار هم اون گوشی از آسمون پرت شد توی آب استخر و ته نشین شد. دیگه تا خودم رو کشیدم بالا و بعد اومدم پایین و پریدم توی آب و گوشی رو در بیارم فقط تونستم لاشه ایی ازش به یادگار بزارم....

من بیچاره با کلی بدبختی و قرض از این و اون بالاخره یه گوشی دست و پا کردم. یه گوشی سونی  Z  گرفتم ضد آب که به کار من میخورد. البته اون زمان. تقریباً یه تومنی پام آب خورد. دیگه مفلس مفلس شده بودم. تا اینجا رو داشته باشید و ادامه ماجرا.

پدرم: علـــــــــــی ،  بابا (بابام اکثراً وقتی میخواد سرمو شیره بماله اینجوری صدام میکنه 

من: جونم بابا جون.

پدرم: بابا گوشیم خراب شده. عکساش می پره.

وقتی این جمله رو بکار برد یعنی اینکه گوشی منم باید عوض شه.

من: بابا ببینم گوشی رو

و الکی یکم باهاش بازی کردم و بهش پس دادم 

من: بابا گوشیتو درست کردم.

صبح شد و شنیدم که بابای گرامی با مادر عزیزتر از جان در حال صحبته. که بعله این پسر زد گوشیمو خراب کرد دیگه کار نمیکنه بلد نیست مجبورم یه گوشی دیگه بگیرم. الکی انداخت منو تو خرج

ما هم که بیدار شدیم سرکوفت های مادر گرامی رو که چرا وقتی چیزی رو بلد نیستی درست کنی دست میزنی. تا وقت خروج از خونه تحمل کردیم. حالا قبل بیرون اومدن از خونه دیدم گوشی بابا مثه ساعت کار میکنه. هیچی دیگه عصر از سرکار برگشتیم و دوباره همون مکالمه که گوشیم خراب شده و منم گرفتم و دیدم درسته و گفتم درستش کردم روز بعد هم به همین منوال گذشت.

روز سوم بهش گفتم باباجون گوشیتو بیا با گوشی من عوض کن این کار کردن باهاش برات آسونتره و این چیزا. که گفت نه پسرم گوشی تو جدیده تو جوونی باید جلوی دوستات کم نیاری و از این چیزا. آخرش گفتم بابا پول بده گوشیتو درست کنم. گفت نمیخواد مجبورم با همین سَر کنم. گفتم پول بده گوشی بخرم واست. گفت نه بابا حالا روز پدر نزدیکه میخری  ( این گوشی رو روز پدر قبلی ما واسش خریده بودیم گلکسی Y بودش). خلاصه یه هفته ما درگیر این داستان بودیم که یه روز زودتر از سرکار اومدم سریع دوش گرفتم و رفتم بیرون. به خودم میگفتم نامردم اگه یه گوشی نگیرم بیارم واسه بابام که بیخیال من شه. رفتم پیش دوستم و گفتم یه گوشی میخوام فول امکانات و اون نامرد هم دوتا مدل گذاشت جلوم یه سامسونگ گلکسی نوت 3 و یه آیفون 5 گفت این دوتا بهترینه. گفتم پولشو ندارم بعداً میدم و چون دوست بودیم و اینا با تخفیف و نصف الان بده نصف ماه دیگه و من بیچاره نصف پول رو از همه خواهرها و برادرها به صورت قرضی گرفتم و اینا.... ما گلکسی نوت 3 خریدیم و کادو پیچ کردیم آوردیم خونه با سلام و صلوات و دست سوت آوردیم دادیم به پدر گرامی. اونم شاد و خندون اول گفت نه چرا زحمت کشیدی و این چیزا. وقتی بازش کرد و دید گوشیه خندید و گفت ننه علی اون سیم کارت جدیده که خریدم... اون رو بده بزارم رو این گوشی. بهش گفت پدر سیم کارت جدید چیه خب همین سیم کارت اون گوشی رو بنداز رو این گوشیه گوشیت که گفتی خرابه

گفت نه بابا گوشیه چیزیش نیست. من تو فکر بودم سیم کارت گرفتم شماره اش شبیه این یکی خطمه فقط مامانت داره خواستم گوشی بگیرم که دیگه زحمتشو تو کشیدی 

و اینگونه بود که پدر بنده دو گوشی خفن تر از گوشی من در دست گرفت و من پول هر دو رو دادم. 

.......................

پ.ن1: الان که گوشی هاشو میبینم دوست دارم جفت پا برم روشون. خوردشون کنم 

پ.ن2: تا آخر سال یه تیکه لباس نخریدم که پول اون گوشی کذایی رو بدم 

پ.ن3: خدایا شکرت هیچوقت این شادی رو از ما نگیر. بذار همیشه سایه اشون رو سرمون باشه 

پ.ن4: اگه حوصله داشتم داستان خواستگاری بابا واسه من رو هم براتون تعریف میکنم 


نظرات 26 + ارسال نظر
ساجده سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1394 ساعت 23:09 http://www.sajedeqnr.blog.ir

خدا حفظشون کنه پدر رو و خوش به حالشون که همچین پسری دارن.
بسی خندیدیم آقا.

خدا رو شکر باعث شادی شده

ترمه یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 22:23 http://Oriental-lady.blogfa.com

عجب فرزند نمونه ای!
خانواده تون باید افتخار کنن....

ممنون و متشکر

Sara پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 21:12 http://www.motevalede-december.blogsky.com

نه تو روحش نباشه،حق داره:)

پس فهمیدی قضیه چیه
خب چی هست ماجرا؟ :دی

Sara پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 15:16 http://www.motevalede-december.blogsky.com

رمزدار کرده

اره دیدم.
جودی بازم تو روحت

Sara چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:35 http://www.motevalede-december.blogsky.com

یلحظه تریبونتو بده من؛ جودی تو روووووحت! و دگر هیچ!

باز چه کرده؟
جودی تو روحت تا بعد که ببینم چی شده

نل سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:55

ممنون ک ب یادم بودی:)
نمیشه ک بعد از چندبار خوندن نظر نزارم :))
عاشق بابات شدم.. بیشتر تعریف کن ازشون
مگ خاستگاری هم رفتی؟؟؟!!
منتظر ماجرای خاستگاری هم هستیم..

خواهش.
برعکس قیافه خشنی که داره رفتار دوست داشتنی داره.
خواستگاری؟ من نه نرفتم فقط صحبت بود

تحول سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:59 http://leyla-taraghi.blogsky.com

سلام علیکم

الان که گوشی هاشو میبینم دوست دارم جفت پا برم روشون. خوردشون کنم

چرا آخه؟

شما که نیتتون پاک بوده و از خودتون گذشتین و میگین لباس نخریدین تا گوشی واسه باباتوه بخرین ؟

حالا که باباتون بهتون کلک زده شمام ازش بخواین براتون لباس بخره

خدا شما رو واسه خونوادتون حفظ کنه و خونوادتونو واسه شما

حق نگهدارتون

علیک سلام
چون یادم میاد سرکارم گذاشته :دی
نه بابا ایشون زندگیشو به پای من ریخت لباس چیه جونم بخواد تقدیم میکنم

بانوچه دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 18:51 http://banoooche.blog.ir

زنده باشن پدرتون

ممنونم

Sara دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 16:33 http://www.motevalede-december.blogsky.com

الان دوجین جوراب رنگی رنگی:( یه ساعت مچی،چنتا کتاب از مارکز. و رومن گاری و تولستوی و سالینجر و... فلن همینا:))

شنیدی میگن با ظهوره؟ استعاره از اینکه معلوم نیست؟
میخرم برات :دی

Sara دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 14:29 http://www.motevalede-december.blogsky.com

به من که میرسه علی هم باهوش میشه؛ خدایا بیا منو قورت بده:|

:دی
حالا گول خوردم بوگو چی میخوای (آیکون علیرضای عزیز)

ویس دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:59 http://heybateveys.blogsky.com

خدا باباتونو و همچنین مامانتونو حفظ کنه

منتظر جریان خواستگاری میمونم
بدرود

ممنون
اگه تونستم به تحریر درش بیارم میزارمش واستون حتماً

Sara دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:21 http://www.motevalede-december.blogsky.com

مشخصاتم ذخیره شده هی ذوقم میاد کامنت بذارم

پروردگارا به درگاهت پناه میبرم از نسل جوان امروزی

Sara دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 http://www.motevalede-december.blogsky.com

علییییی خاله بیا کارت دارم:))))

خودتی دیگه گوشام دراز نمیشه :دی

سیاهچاله دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:40

بیا برامون تعریف کن چجوری برات رفتن خواستگاری :))

خواستگاری که چه عرض کنم زیراب زدن بود :دی

سیاهچاله دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:39

=)) آیکون غش غش غش خنده... اصن آیکون اشک از چشم برای خنده :))
دم بابات گرم علیرضا... کشته مرده ی خلاقیتش شدم :))
یعنی هزار آفرین :)) =))
خدا ان شاءالله حفظشون کنه و سایه شون بالای سر شما و مامانتون باشه :)

اصلا یه فیلمیه واسه خودش :دی
مرسی انشاالله همه بابا ها و مامانا سالم و سلامت باشن

j.a دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:21 http://daddy-long-legs.blogsky.com/

نمیدونم آدرستونو تو وبلاگ بقیه سیو کردین یا هر سری وارد میکنین....ولی اگه سیو کردین بگم که اشتباه سیو کردین!!:دی
زدم رو آدرس دیدم ارور۴۰۴!!گفتم یا خدا!!از من سرایت کرد غ فعال کردن:دی
بعد دیدم ۴تا دبلیو گذاشتین:/

نه سرعت تایپ بالا اینجوریش کرد درستش میکنم مرسی اطلاع دادی

موج دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:13 http://delnevashtehae1moj.mihanblog.com/

چه پدر جالبی ..... پسر کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش مخوانش پسر ، قطعا شما هم با الگوی مثل پدر چه ها که نمیکنین

من برم توی افق محو بشم یکی منو شناخت :دی

مهندس جان دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 02:24 http://mohandesjan.blogsky.com


به ایشون میگن بابای زرنگ :)))
نمیشد اون گوشی قدیمی بابا رو بدین به مامان؟

مادر خودشون گوشی حرفه ای تری دارن خخخ

بهامین دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 01:27

محبت
اشکال تایپی داشتم نظر قبلی

بله مهم نیست پیش میاد فدای سرت

بهامین دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 01:26

این مدل خیلی قشنگتره
که از نگاه و رفتار مبت را فهمید
هرچند گاهی کلامی هم گفته بشه خوبه

آره اما من اگه به داداشم بگم بدم میاد ازت باور میکنه دوستش دارم ولی اگه بگم دوستت دارم باور نمیکنه.
نمیدونم اینجورییم دیگه :دی

بهامین دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 01:12

سلام
اولا از هرچی واقعا باید بگم طرز نوشتنتون عالی
خیلی خوب می نویسین و توصیف میکنین.

من از این زاویه نگاه میکنم
که پدر ومادر شما در دلشون خداراشکر میکنن به خاطر داشتن شما
که به فکر پدر بودین و گوشی خریدن
الهی سایشون 120 سال بالاسر شما و خواهر برادرا باشه
و همیشه بخندین و شاد باشین

سلام
ممنون لطف دارید شما. بیشتر سعی میکنم خنده ای بر لب همه بیوفته.
بله طفلکی ها چیزی تو دلشون نیست. بیشتر توی خنده درس زندگی میدن. من یادم نمیاد بابام بهم گفته باشه دوستت دارم. اما توی چشماش مشخصه عاشقه فرزندشه. از این مدل خونواده ها هستیم
انشاالله سایه همه پدرها و مادرها بر سر فرزنداشون باشه

لبخند ماه دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 00:56 http://labkhandemah.blogsky.com

تا باشه از این خرج ها برای بابا مامانای گل.

همینجوری که علیرضا نشدی، زحمتتو کشیدن!
خدا حفظشون کنه

بنده مخلصشون هم هستم. بله دقیقاً اما سرکار گذاشتنشون به گونه اییه که دارن بهم درس میدن

هلــــــــــیا یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:56

سلام دست باباتون درد نکنه خخخخخ

چرا جریان خواستگاری رو نگفتید

میگن مجبوری چیزی رو تا نصفه بگی؟ این جریان خواستگاری الان میشه داستان

Meredith یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:50 http://dr-coffe.blogsky.com

عجب بابایی خخخخخ
موفق و مویید باشید!
حتما خواستگاری هم گفته به این پسر من دختر ندید خخخخ

در مورد خواستگاری فعلاً حرفی نمیزنم
مرسی

علیرضا یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:37

سلام علیرضا
اسم منم علیرضا هستش
وقتی داستان تو و موبایل خریدن برای بابات رو خوندم بجای خنده گریم گرفت
یعنی هم میخندیدم و هم بغض کردم
ای کاش منم مثل تو بودم و بابایی مثل تو داشتم و میتونستم 100 تا گوشی براش بخرم
بابای من مامانم رو طلاق داد و ما رو با مادرمون از خونه زندگیش انداخت بیرون
خدا باباتو برات نگه داره و سایش همیشه بالا سرت باشه
منم دارم همه ی تلاشمو میکنم که زندگیمون رو حفظ کنم و حداقل چند سال روز خوش بتونم برای مادرم و داداشم بیافرینم
هرچند وضعمون خوب نیست و به هر راهی رفتم موفق نشدم اما هیچوقت تلاش رو سعی میکنم رها نکنم و اگه هیچوقت به هیچ جایی هم نرسیم تو زندگی و از فقر آسیب ببینیم باز هم فقط بدونم که خدای مهربونی وجود داره دیگه هیچ چیزی نمیخام همین کافیه کافیه
من تصادفا بلاگ اسکای صفحه ی اولش تبلیغ وبلاگتو دیدم و داخلش شدم و شاید دیگه وبلاگتو هیچوقت نبینم
اما برای من و مادر و داداشم دعا کن تا بتونیم به خاسته هامون برسیم و موفق بشیم
به پدرت از یه علیرضای دیگه سلام برسون :)

هوووم ممنون دوست عزیز. بابات صحبت هات ناراحت شدم. ولی خب از صمیم قلب برای موفقیتت آرزو میکنم. دعا میکنم که با تلاش و پشکاری که داری به همه خواسته هات برسی.
با تمام وجودم از خدا میخوام که همیشه پشت و پناهت باشه.
سلام گرمت رو حتماً میرسونم.
دوباره دیدنت در اینجا باعث خوشحالیه منه.

j.a یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:33 http://daddy-long-legs.blogsky.com/

خدا حفظشون کنه:دی
سریعتر ماجرای خواستگاری رو تعریف بنمایید:-)

خدا همه بزرگان رو حفظ کنه.
اگه حوصله بود حتماً

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد