پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

حالتون چطوره؟

اینکه تو به چیزی فکر میکنی و اون رو انجام میدی خیلی خوبه

اما تا حالا شده  که بدونین این چیزی که فکر میکنین کاملاً درسته و اگر انجامش بدین نتیجه اش رو میگیرین ولی انجامش نمیدین و عقب میندازین چقدر بده

میخوام در مورد دومی حرف بزنم

خیلیا میگن وای چقدر بده وای تو چرا اینجوری تو چرا اونجوری چرا این کار رو نمیکنی وقتی میدونی خیلی خوبه و....

اینجا میخوام به همه اون ادما این حرف رو بزنم که بابا جان شما نمیدونین قضیه چیه. چرا طرف اون کار رو نمیکنه در صورتی که خودش هم میدونه بده

یه چیزی هست به اسم دل مردگی. ادم که دلش میمیره دیگه دستش به هیچ کاری نمیره. دلش که میمیره دیگه کاری رو دوست نداره بکنه. دلش که میمیره دیگه هیچ هدفی نداره انجام بده. دل مردگی چیزی نیست که بگین طرف یه شکست خیلی بد بخوره نه دل مردگی از روزمرگی میاد از این میاد که تو روزهاتو تکراری بگزرونی البته اسم دیگه ایی روش می زارن که مناسب نیست اینجا بگم...

امیدوارم حال دل همتون خوب باشه و هیچوقت دل مرده نباشین

هندونه ها رو با هم بلند نکنید.

اینکه تو میای و مینویسی یه معقوله هست

و اینکه تو میای و می نویسی و نوشته هات رو دوست دارن یه معقوله دیگه

اما در هر دو صورت تو دوست داری و می نویسی این شباهت هر دو تا هست.

همیشه تو نوشتن سعی کردم تا می تونم چیزهایی بنویسم که شما دوست داشته باشین. جذاب باشه و از نظر نگارشی اصولی باشه.

اما اینبار میخوام جور دیگه بنویسم میخوام چیزی رو که خودم دوست دارم بنویسم.

آرزو های ادم تمومی نداره. همه ادما دوست دارن توی راس باشن. اینکه فقط اونا کتک بزنن. اونا خوشگل باشن. اونا اندام فیتی داشته باشن. اونا باهوش باشن. اونا گلزن باشن. اونا درس خون باشن. اونا رئیس مجموعه باشن. و....

اما خب تا حالا چه کاری کردی که بتونی اول باشی؟ یا اینکه مگه دوتا دست چند تا هندونه رو میتونه بلند کنه؟ انسان موجود کاملی هست و هرکاری رو میتونه انجام بده هرکاری. ولی خب خودش خواسته؟ و البته اینم بگم زمان ادم محدود هست. پس تو برای یادگیری و بهتر شدن توی همه چیز زمان کافی نداری نه اینکه تو نتونی. روز 24 ساعته ولی از این 24 ساعت چقدرش رو میتونی زمان بزاری برای بهتر شدن؟ تو حداقل بین 5 تا 8 ساعت در روز رو خوابی پس از 24 ساعت این تایم رو حذف کنی 16 تا 19 ساعت رو بیداری. توی اون ساعت ها 2 ساعت رو مشغول خوردنی. باز هم بین 14 تا 17 ساعت زمان داری. از این ساعت باید زمانی رو سپری کنی برای کار که درآمد داشته باشی. که این خودش 8 ساعت رو میگیره. پس باز هم تو بین 6 تا 9 ساعت زمان داری. توی این زمان حداقل 1 تا 2 ساعت رو کارهای بیهوده میکنی. 1 ساعت رو به خودت میرسی (حمام، دستشویی، پوشیدن لباس، آرایش و...) و تو در روز میبینی 2 ساعت زمان میمونه برای کاری که بهتر بشی. اگر بخوای توی اون 2 ساعت همه هندونه ها رو بلند کنی که نمیتونی اگر بخوای در روز دو تا هندونه بلند کنی عمر و زمان نمیزاره. پس بهترین راه چیه؟

بهترین راه اینه که اولویت بندی کنی کدوم چیز توی زندگیت اول شدن توش برات مهمه. اون رو اختصاصی تمرکز کن و اون رو اول شو اگر بعد ها عمری بود بقیه رو هم انجام بده. چون چند تا هندونه باهم بلند کردن فقط تورو در جایی نگه میداره و درجا میزنی...

.............

پ.ن.1: نمیدونم چرا حس کردم لازمه این رو بگم 

دروغ شاخ و دم نداره

سلام بعضیا یه دروغ هایی میگن که ادم شاخ درمیاره. بعضی هم یه دروغ مصلحتی میگن و هیچ تاثیری نداره. 

اما دروغ دروغه. چه بزرگ چه کوچیک. ادم برای چی دروغ میگه؟ مگر اینکه سودی براش داشته باشه. این یعنی اینکه اگر راستش رو ببینه باعث ضرر می شه براش. حتی اون کوچکترینشون. دیدی میگن بابا حوصله بحث نداشتم واسه همین یه چی گفتم که فقط طرف ساکت شه. خب این یعنی چی؟ این هم همون سودیه که واسش داره. 

بگذریم.... خودتون رو امروز قضاوت کنید. شبش ببینید چقدر دروغ گفتین. ایا واقعا لازم بوده این همه گفتنش؟ الان میدونم بعضیا میان میگن نه ما نمیگیم. ببینید هرکسی اینو بگه خودش دروغه. شما در روز حداقل یک بار این کار رو میکنید. کسی هم نباشه به خودتون دروغ میگین. 

بیایین سعی کنیم دروغ رو از زندگیمون حذف کنیم. اگر نمیخوایم راستشو بگیم بهتره سکوت کنیم یا بگیم نمیتونیم راستشو بگیم. اینجوری خیلی بهتره.

..............

پ.ن: به قول آرمین من اون نظرات رو باز نذاشتم که شما بیایین فقط بخونید ها 

سردرگمی

اینکه یه تصمیم میگیری و بعدش نتونی انجام بدی خیلی بده ولی خب وقتی بشینی و ببینی نه تقصیر تو نبوده و تو به هر دری زدی که انجامش بدی ولی شرایط نذاشته نشده به هر دلیل خارجی که از دست تو خارج بوده خودت اروم میشی اما اطرافیان اینو قبول نمیکنن و اصلا درک نمیکنن باز بیشتر حرص می خوری .

به نظر من بهترین شرایط اینه که بزاری هر کس هرچی میخواد بگه مهم خودتی و خودت این تو هستی که پیش خودت می دونی مشکلی نیست ...


.............

پ.ن:1 : چرا من اینقدر کم هستم همش سرم شلوغه ولی میبینم بازم کاری انجام ندادم 

بی حوصله

سرما خوردم بد جوری

بی حوصله ام. یکم تنبل شدم. از کار عقب افتادم 

دیشب جاتون خالی از ساعت 9 شب خوابیدم تا 8 صبح امروز ولی بازم دوست داشتم بخوابم. یکمی سرم هم درد میکنه کاش یکی بود یکم به ما میرسید . اما نه با این اوضاع سوئ مدیریتی و اوضا گرونی هم بهتر که نیست خودم و خودم اینجوری بهتره 

صبح دوباره اومدم دفتر و یه ضرب نشستم پای سیستم حتی یه استکان چایی نخوردم الان دیگه حوصله کار رو ندارم گفتم بیام یه دوری بزنم تو نت. هی تب می کنم هی ول میکنه. خدایا سرما خوردگی واقعا خره. ان شاء الله که هیچکی حتی یه سرما خوردگی کوچیک هم مریض نشه.

یه مشتری طراحی دارم دو ماهه قراره پروژه اشو تحویل بدم نمیرسم کسی هست طراحی پی اچ پی کنه؟

وایی بازم گوشیم زنگ خورد من برم فعلا دوستتون دارم بابای.

زمان

زمانی خواهد رسید که همه ما پیر شدیم.

زمانی خواهد رسید که ما از زندگی سیر شدیم.

زمانی خواهد رسید که دیگر دنیا جای ما را ندارد.

زمانی خواهد رسید که اینجا جای پای ما را ندارد.

در آن زمان ما چشم ها را بسته ایم و با آغوش باز به آسمان عروج می کنیم. اینک که وقتش رسیده بهتر از ببینیم که ما چگونه رفته ایم؟ اگر دل نبسته اید سبک بالید.

اگر عاشق نشوید ضرر کرده اید. عاشقانه زندگی کنید و عاشقانه بمیرید. 

...................

پ.ن1: تراوشات ذهنم بود مجبور شدم بنویسمشون که هی نچرخن توی مغزم.

پ.ن2: jud پستمو دیدی جواب کامنت دوتا پست قبلیمو ببین. 

سنگ ریزه کفش 1

سلام چند روز پیش یه سنگ ریزی توی کفشم رفت و منو برد توی خاطرات  گفتم اینم خب بالاخره یه مدل خاطراته

خب جونم براتون بگه من حدود دوم راهنمایی بودم که این اتفاق افتاد. از بچگی یادم نمیاد که خم بشم و کفشمو در بیارم و سنگ ریزه هاشو خالی کنم. از طرفی اینم بگم که اصولا کفش توی پام بیشتر از شش ماه نمیموند. البته الان دیگه اینجوری نیست و سابقه دو تا سه سال نگهداری رو هم دارم. خلاصه بچه بودیم و بابا ما رو برد کفش بخریم و ما یکی رو انتخاب کردیم و اونم گفت خوب نیست. دیگه از ما اصرار از اون انکار تا  بالاخره راضی شد و گفت این رو چون تو انتخاب کردی دو ماه دیگه اومدی گفتی کفش میخوام چشاتو در میارم. 

اینم یادم رفت بگم که مدرسه میرفتیم سنگ بازی کار هر روزمون بود. اکثر پسرهای اون زمون یادشون میاد که چی میگم. (اونقدری سابقه سنگ بازی دارم که سرم شکسته توی این راه )

خلاصه ما رفتیم مدرسه و بساط سنگ بازی شروع شد. کفش نو هم که سنگ رو باهاش شوت کنی گویا قدرت پات بیشتره. اینقدر بازی کردیم که کفش یکمی زوارش در رفت؛ روزها گذشت و گذشت و گذشت تقریباً یه ماهی گذشته بود که هر بار میرفتم خونه میدیدم جورابم کف انگشت بزرگه پاره شده. هرچی هم نیگاه میکردم زیر کفش سالم بود. دو جفت جورابم که لنگه ها رو جا به جا هم کردم و در اصل چهار لنگه پاره شدن حس سوزش توی انگشتم میکردم و می اومدم خونه میدیم زخم شده تا اینکه یه روز بالاخره توی نور کفش رو نیگاه کردم دیدم بعله چه نوری از سوراخ عزیز زیر کفش رد شده. تازه یه ماه شده بود و جرات نداشتم بگم کفشم اینجوریه. با همین ترتیب شروع کردم باهاش مدرسه رفتن و گفتم بعد شش ماه یکی میخرم. دیگه آب بارون و زخم و اینا رو باید تحمل کنم....

یک روز وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم اون اتفاق افتاد....


----

پ.ن1: بالاخره یه چی یادم اومد درباره اش بنویسم.

پ.ن2: ببخشید خیلی وقته دورم از نوشتن اگه بد بود معذرت میخوام

نداره

اینکه کلاً توی این یه سال تغییر کردم دست خودم نیست و همش رو میندازم گردن این روزگار

یه نگاه میندازم امسالم با پارسالم تفاوت چندانی پیدا کرده و اونم جز پسرفت چیزی نبوده.

بی حوصلگی و بد اعصابی  رو که داشتم هیچ الان سکوت هم بهش اضافه شده  که خیلی ها میگن خوبه اما واسه منی که این کار رو بلد نبودم یه اتفاق دیونه کننده هستش.

به قول یکی از دوستان میگه بیکارم ولی از طرفی وقت هیچ کاری رو هم ندارم.

راست میگه در اصل خود من کار خاصی نمیکنم ولو اینکه از صبح پا میشم و تا شب در فعالیت هستم ولی باز هم به هیچکدوم از کارها نمیرسم این میشه نا امیدی و اعصاب خوردی که همش برمیگرده به بی هدفی. از طرفی اوضاع به گونه ای شده که اصلا مجال تغییرش نیست و مجبوری خودت رو همرنگش کنی.

اینا رو گفتم که به اینجا برسم. هوا سرده خواهرم حجابتو رعایت کن.  نه نه میخواستم بگم اگر نیستم به یادتون هستم 

روزای سگی

از سگی ترین روزهای مممکنه بنده این چند مدت بوده روزها پشت هم سگی و سگی تر میشن. تنها یه اتفاق خوب بود که باعث شد یه فاصله خوب بیوفته بین این روزها

جای همه خالی قبل تولد امام رضا یه چهار روز با خونواده عزیز رفتیم مشهد. که البته تا شب تولد بودیم و بلیط برگشتمون همون شب تولد بود.

حالا که برگشتم یکمی از لحاظ روحی سبک شدم ولی خب یه مشکلی هست نگاه میکنم اونجا یه سری قول داده بودم که الان یکی دو هفته گذشته فراموش شدن. نمیدونم چرا ما ادما اینجوری هستیم. 

تا یه چی میشه یه قولایی میدیم به خودمون اما خودمون بهشون پایبند نیستیم. البته یه چیز دیگه هم هست اونم اینه که خب اتفاقات ییهویی هم دخیل هستند. نمیخوام خودمو توجیح کنم اما خب دخیلن. فکر کن مثلا تو تصمیم میگیری هر روز بری حموم حالا یه روز یکی قبل تو رفته و اب سرده، یه روز آب قطع میشه، و.... پس میبینی حوادثی هستند که دست تو نیست.

امیدوارم بشه به قول ها عمل کرد...

سلام

خب اول سلام به همه دوستام.

یک ماهه ننوشتم. خیلی حرف دارم اما الان که نشستم پای کامپیوتر یادم رفته چی میخواستم. بگم. اصلاً بهتره بگم یادم رفته چطوری بگم.

یک ماه میشه ننوشتم دلم داشت می ترکید. اما الان که نوشتم یکمی آروم شدم. تنها راهی که میتونه آرومم کنه اینه که بیام اینجا. بگذریم.

بالاخره جا به جا شدم. من به همراه چند تن از خواهران و برادران نقل مکان کردیم. الان یک ماهه اومدم تهران. شاید خیلی ها بیان و بگن ای بابا چرا رفتی و... چرا اصلاً اونجا رو انتخاب کردی و ....

ببینید ممنون هستم ازتون که نمیپرسید چرا رفتی. دلایل خاص خودم رو دارم.

این روزها در جستجوی کار هستم. هنوز که چیزی پیدا نشده ولی هم خدا بزرگه. هم من امیدوار بالاخره پیدا می کنم. دعا کنید.

توی این مدتی که نبودم نت پرسرعت نداشتم. الان هم با وصل کردن گوشی و نت همراه اول اومدم خوبه بد نیست. ولی خب مشکلات خاص خودشو داره.

این از ماجراهای این مدتی که نبودم.

......

روز پدر روز مردی که به همه ما بچه هاش زندگی بخشید. به همه ما یاد داد مهم باشیم. به همه ما فهماند که همه ما می توانیم یک آدم موفق باشیم. مردی که از خودش می گذشت برای فرزندانش. ( ناگفته نمونه اینا رو جلوش بگم. دیگه منو میکشه میشناسین بابامو که :دی) روز پدر مبارک.

جالب اینجاست روز پدر با روز تولد پدر پشت سر هم افتاد و این باعث شد که بابا معنای بیشتری بیابد. امروز سوم اردیبهشت روز تولد باباست. تولدت مبارک...

...............

پ.ن1: آخیش نوشتم.

پ.ن2: خیلی درگیرم. دعا کنید واسم.

پ.ن3:  بالاخره نمایشگاه کتاب امسال رو میبینم. امسال نمایشگاه کتاب کی میاد؟ هرکسی اومد خوشحال میشم از نزدیک گپی باهاش بزنم.