پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

درگیری

سلام قرار بود داستانم رو تموم کنم ولی خب هنوز نشده

راستش این روزا خیلی درگیرم

اول اینکه در حال پیدا کردن خونه بودم برای جا به جایی و دیگه اینکه از صبح ساعت هفت سرکارم تا بعد از ظهر ساعت هفت تا برسم خونه هم میشه ساعت نه شب دیگه جونی نمی مونه از طرفی جمعه ها هم از صبح ساعت هفت سرکلاسم تا ظهر ساعت دو دیگه فقط میمونه همون چند ساعت بعد از ظهر جمعه که کارای عقب افتاده رو انجام بدم

توی این گیر و دار پدر و مادر عزیز هم در حال آماده شدن هستند برای سفر مکه. خب خدا رو شکر خیلیا میگن نرید نرید. اما میخوام اینو بگم شما وقتی یه چیزی رو دوست دارین و عاشقشین کسی بهتون بگه نرو نکن ولش کن یا هرچیز دیگه چه حسی دارید؟ خب اینها هم عاشق رفتن هستند پس چرا هی میگین نرید خطرناکه؟ 

در این گیر و دار کار هم جای خود داره. دیگه خلاصه اینقدر سرم شلوغه که وقت خالی پیدا کنم فقط میخوابم. یه پام خوزستانه و یه پام تهران.امیدوارم که منو ببخشید بخاطر نبودنم. امیدوارم فراموشم نکرده باشید بخاطر نبودنم. همتون رو دوست دارم یکمی تحملم کنید. وقتم باز شه حتماً میام.

........

پ.ن.1 : خیلی چیزای دیگه هم هست که نگفتم...

پ.ن.2: عزیزی پدرشون مریض احواله از دوستان وبلاگی هستند. واسش دعا کنید از ته قلبمون که حالشون خوب بشه.