پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

من و ذرت

سلام خواستم یه چیز دیگه بگم ولی حالا که دیدم درمورد ذرت مکزیکی یه بار حرف زدم بهتره دیگه این ماجرا رو بگم بعد در مورد اون موضوع حرف بزنم.

از وقتی که ذرت مکزیکی تو ایران باب شد و ما فهمیدیم که اون چیه. همیشه آرزو داشتیم یه بار امتحانش کنیم. ولی خب خیلی مسخره هستش یه پسر به تنهایی ذرت مکزیکی بگیره و بچرخه تو شهر و بخوره. به همین دلیل از خریدنش به تنهایی پرهیز نمودیم.

از طرفی دوستان تا میرفتیم بیرون و یکی میگفت بچه ها ذرت مکزیکی همه میگفتن: ایشش. اخخخخ. ول کن. واییی نه نگو حالم بد میشه. دیگه جوری شده بود ما نخورده مثه بقیه میگفتیم نه اسمشو نیار حالم بهم خورد. ( فکر میکردم جزو رسومات خرید ذرت مکزیکی هست ) هیچی دیگه سرتون رو درد نیارم، شده بودیم 26 سال سن و هنوز ذرت مکزیکی نخورده بودیم. .

بالاخره تصمیم گرفتم که من باید این معجون دست انسان رو بخورم و ببینم این چیزی که همه در موردش حرف میزنن چه طعمی داره. با همون دوست عزیز تر از جانم که توی داستان قبلی ذکر خیرش بود مسئله رو بیان کردم. و فکر کرد که من ایستگاهشو گرفتم، دروغش میگم. یا مسخره اش میکنم. کلاً باور نکرد و اینجوری بود که همه فکر می کردندکه من خوردم. توی خونه نیز این مسئله بیان شد و همه باز هم فکر کردند که سرکارشون میزارم. خلاصه دیگه داشت یه موضوع خیلی کوچیک برام یه داسان مضحک بزرگ میشد.

یک سال گذشت و ما شدیم 27 سال و دیگه واقعاً ماجرای من و ذرت رو فراموش کرده بودم. با خونواده مسافرت رفته بودیم که خواهر بنده از کنار آقای ذرت مکزیکی فروش رد میشه و  هوس میکنه و برای کل خونواده می خره. حال ما همه توی جایی که گرفته بودیم جمع بودیم که خواهر وارد شد و گفت بیایید براتون ذرت مکزیکی خریدم. باورم نمیشد یعنی بالاخره این قضیه به سرانجام میرسید؟

با دست های لرزون لیوان ذرت مکزیکی رو گفتم. قاشق رو توش هم زدم و نصف همون قاشق رو پر کرده و  وارد دهان مبارک کردم. خوب جوییدم. از قارچ که زیر دندونم قرچ می کرد خوشم اومد. از خود ذرت زیاد خوشم نیومد. از این گونه ذرت ها که اب توشون می مونه خیلی بدم میاد. اما طعم دهنده هاش منو راضی نگه داشته بود و اینگونه شد که من در سن 27 سالگی ذرت مکزیکی خوردم  

..................

پ.ن1: دوست عزیزی که رمزتو دادی ممنونم. اما منظورم شما نبودی. چون به شما پیام داده بودم. منظورم با اونیه که کل وبلاگ رو رمز گذاشته.

پ.ن2: هنوز بیماری ناشناخته، ناشناخته مونده. قراره یه سری تست ها و یه سری نمونه گیری ها بشه. 


نظرات 15 + ارسال نظر
مونا پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 13:33

خخخخخ پس ریشه از ذرت بدت اومدن به اینجا برمیگرده؟؟؟

اوهوم

سحر شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:20

سلام نوش جان:d
ولی تنهایی هم موردی نداشت بخورید ها:d
انقد سخت نگیرید

مرسی
خب شاید ولی من بلد نیستم چیزی تنهایی بخورم :دی

آویشن سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:11

اتفاقا من چون خیلی شکمو هستم استقبال می کنم کسی پیشنهاد بده برای غذا خوردن و اگه دوستان پیشنهاد ندن خودم پیش قدم میشم در خرید غذا.

پس خوش به حال اطرافیانتون

هم راز سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:03

عجب دستاوردی داشتی جوون تبریک
:اسفند

موج سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 15:36

خوب خدا رو شکر بالاخره موفق شدی ؟ هورا اااا منظورت از طعم دهنده آویشن ؟؟؟ منم طعم آویشن رو دوست دارم

آویشن، خردل

Maryam سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 11:31 http://words-world.Blogsky.com

سلام
مرسی از توضیحات
سپاسگزارم
فعلا ک اینجا داره ب سیل و خرابی کشیده میشه...یعنی میشه ک کنسل شه؟!؟وااای خدا

شاید بشه شایدم نشه. ولی احتمال داره تا اخر شب این بارندگی برقرار باشه

آقای پدر سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:37

باورت نمیشه من چه چیزایی رو تو خیابون خوردم اصلا هم به روی مبارک نیووردم... تازه کلی هم حال کردم. ولی بازم برات خوشحالم.

حتماً یه مذاکره خصوصی با هم میکنیم و خوردنی های خودمون رو بیان کنیم :دی

بهامین سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:32 http://notbookman.blogsky.com

سلام
خوب هستین؟؟
من عاشق ذرت مکزیکی ام
و حالب بود واسم تا 27سالگی امتحان نکرده بودین
البته تنهایی خوردنش هم ایرادی به نظر من نداره
ان شالله تست ها و نمونه ها خوبه
نگران هیچی نباشین
الهی 120ساله بشین و سلامتی باشین همیشه

مرسی
تازه این یکیشه. خیلی چیزای دیگه هم هست :دی
ممنون.

سیاهچاله سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:41

:)))))))) یعنی کشته مرده ی اون تیکه شدم که با جمع دوستاتون یکی شدین و می گفتین اه این چیه و اخخخخخخ :)))
باید به پاسداشت اولین ذرت مکزیکی عمرتون، هر 27 سال یه بار یه جشن براتون بگیریم بزاریم اسمش رو ذرت مکزیکی خورون مبارک :دی

:دی
تازه تو فکرشم شاید این جشن جهانی هم بشه فکر کن :دی

J.a سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 01:24

:دی
من هم مشابه این مشکل رو تو دوران کودکی در رابطه با شیردستشویی پیدا کردم...شاید یه روزی توضیحدادم:/

نکنه شیر دستشویی میخواستی بخوری و نمیشد؟
نکن عزیزم. اون خوراکی نیست
امیدوارم یه روزی توضیح بدی

آویشن سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 01:13 http://dittany.blogsky.com

یه لیوان ذرت مکزیکی و این همه ماجرا

زندگی سراسر ماجراست. باید به دید داستان نگاهش کرد.

اینا رو گفتم فردا روز یکی اومد سراغت گفت بریم ذرت مکزیکی نگو نه. شاید نخورده.

مهندس جان سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 00:25

ها هااااااا
خوردن ذرت مکزیکی رو بتون تبریک میگم :))))
الان به برادرم فکر کردم که چرا یه روز اون قدیما منو کشوند بریم خرید و بعد گفت بیا ذرت مکزیکی بخوریم... شاید اونم تو همیچین ماجرایی بوده :)))))))
بعد منِ منگل عذاب وجدان گرفته بودم میگفتم نباید بخوریم، چون به مامان قول دادیم هم زودی برگردیم خونه هم فقط خریدا رو انجام بدیم!!!!!!! بیچاره خودشو به درو دیوار زد تا راضیم کرد :)))))))))
آها یادم اومد، شاید چون من هی از ذرت مکزیکی هایی که خورده بودم خیلی تعریف می کردم و اون موقع ها جایی نبوده بره بوخوره!!! :)))))))

مرسی
خب بیچاره شاید هم اینجوری بوده. یه روزی این نوشته رو نشونش بده بگو واقعاً ماجرا اینه.
درکش میکنم

Maryam سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 00:01 http://words-world.Blogsky.com

سلاااام
خوبی؟
من ی مدت نبودم
اخییی
میگما!!خب تو خونه درست میکردی چ کااااریه بیست و هفت سااااال

راستی من پس فردا دارم میام،میشه بهم اطلاعات اب و هوایی بدی؟لباس گرم میخواد عایا؟؟
خیلیییی درگیرم،اگه همین یه دفعه رو جواب کامنتمو تو وب خودم بدی ممنووووون میشم حساااابی،خیلی وقتم کمه واسه این میگم،جسارت نشه ها


خخخ هنوزم باورم نمیشه تا اون موقع نخوردی
مهم اینه ک تلاشتوبرای کمک کردی

مرسی
بلد نبودم اون موقع ها
باشه میگم برات
ممنون

نل دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:32 http://ykishodan.blogsky.com

واقعا؟27سالگی؟

انشالله زودتر بهتر بشی... :(


+++++++
چ با حال.. کد امنیتی کامنتت 28888هست.برای اولین باره اینقدر رنده :))

چشمش کردم. گفت اشتباهه :))

اره واقعاً
ممنون
همین یه بارم شانس بهت رو کرد ناشکری کردی گفت اشتباهه

Meredith دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:15 http://dr-coffe.blogsky.com

چی بگم بهت؟ خیلی داغونی خخخخ خوب چه اشکالی داشت تنهایی؟ میرفتی برا خودت میگرفتی

به خودت بخند
نمیشه میفهمی نمیشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد