پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

بنگاه

الان که فکرشو میکنم بنده جزو آدمایی بودم که در جنس مخالف شانس نداشتند. 

از اونجایی که سنم بالا رفته بود؛ زمان دانشگاهی تصمیم گرفتم که بله آدم بشم و تشکیل خانواده بدم. بعد از جشن شب یلدا با دوستان و صحبت و دیدن یک دوست و شناختن دختر عموی ایشون که در دانشگاه ما قبول شده و اومده اونجا که درس بخونه، ما تصمیم گرفتیم این رو بگیریم. اگر اشتباه نکنم ساکن کرج بودند. رفتیم جلو و صحبت های اولیه رو مقدمه چینی کردیم و به قول خودمون مخشو زدیم. ناگفته نَمونه که بیشتر برای داشتن آمار طرف این کار رو کردیم. به قول خودمون گفتنی گفتم یه ترم ایشون رو زیر نظر میگیرم. هیچی دیگه ترم تمام شد و تصمیم گرفتم که ترم دیگه با خونواده راهی بشم.

ترم شروع شد و اولای ترم بود. کنار ساحل لم داده بودم که دوتا مرغ عشق عاشق چیلیک چیلیک دست در دست هم اومدن قدم زنان عرض ساحل رو پیمودند. هی می رفتن تو افق محو میشدن و هی برمیگشتن و دوباره توی اینور افق محو میشدن. بعد یه مدت اومدن توی آلاچیق های کنار ساحل نشستند و یه چای قلیون سفارش دادند. ما هم که سر به زیر با دوستان نشسته بودیم و دروغ هایی که توی تعطیلات انجام نداده بودم و برای همه میگفتم که آی من این کار رو کردم و آی اون کار رو کردم. ناگهان در یک چشم به هم زدن مرغ عشق های مذکور روی میز ما پدیدار شدند و گفتند سلام.

برگشتیم نگاهی بهشون انداختیم؛ بله ایشون همان دختر مذکور بودند که در بالا ذکر خیرشون بود. اومده بودند نامزدشون رو معرفی کردند و رفتند. ما هم فقط تبریکی گفتیم.

دومی رو دیگه به زور با عزمی راسخ گفتم اینو سریع بهش میگم قبل از اینکه مرغ از قفس بپره. 

یکی از دوستان تصادف کرده بود و اونجا بستری شد و من این دختره رو اونجا میدیدم یه جورایی تو اکیپ دوستم بودند. خیلی نگاه های مختلف رد و بدل میشد. ولی خب از اون مدلا بود که نمیشد باهاش دوستی نمود و فقط یا ازدواج یا هیچ ( پسرای عزیز میدونن منظورم رو ). هیچی دیگه جوری شده بود که همه فهمیده بودند بابا این با تو میخواد یه صنمی داشته باشه. به اصرار بچه ها باز هم بعد از چندین ماه ما رفتیم جلو. اما این دفعه گفتم این نباس پاش برسه خونه وگرنه همه چیز می پره. باید همین یه ترم من کار خودمو بکنم و اسمشو بیارم تو شناسنامه. یه شب سرد بارونی بانوی مذکور با دوست گرامیشون از کنار ساحل به سمت خونه دانشجویی روانه شدند. من نیز با دوست عزیز تر از جانم به دنبال اونها راهی شدیم که در فرصتی مناسب بکشمش کنار و حرفمو بزنم. سرتون رو درد نیارم چند نفری مزاحم نوامیس مردم شدند و ما سینه چاک جلو رفتیم و با یه سلام گرم و احوالپرسی تصمیم بر این شد که اونها رو تا خونه مذکور راهی کنیم. دوستان هوس ذرت مکزیکی نموده و ما فرصت رو غنیمت شمردیم. چشمکی به دوستمون زدیم و ایشون دوست خانم رو با خودش برد. (من ادم رکی هستم و سریع می رم سر اصل مطلب نمیدونم خوبه یا بد). تا بهش گفتم که میشه باهم اشنا بشیم گفت من یه ماهه نامزد کردم. هیچی دیگه با گفتن این جمله نه ذرت مکزیکی خوردیم و نه ایشون رو تا خونه همراهی نمودیم (گفتم نامزدش بیاد ببرش ). راستش اولش فکر کردم دروغ میگه و بعد فهمیدم نه بابا بیچاره راست گفته. ولی بعد ها باز دوستان میگفتند که با ناراحتی بهت نگاه میکنه و حسرتی تو نگاهش هست. بازم میگم دوستان میگن من که هیچی تو نگاهش ندیدم.

اونجا بود که گفتم من نیمه گمشده ندارم و خودم کامل تشریف دارم .

پاورقی: عنوان مطلب رو گذاشتم بنگاه که اگه خواستید دستی بر سر شما بکشم شاید بختتون باز شه. والا

..................................

پ.ن1: حالم خوبه میتونم مطلب بخونم. اما هنوز اون بیماری ناشناخته، ناشناخته باقی مونده.

پ.ن2: عزیزی که وبلاگت رو رمز گذاشتی من اخه چطوری بیام تو وبلاگت وقتی که رمز ندارم. بدتر اینکه هیچونه دسترسی به شما ندارم که بگم رمزت رو بده. از این تریبون اعلام میکنم خودت مشکل رو حل کن.

پ.ن3: دوستان معذرت که این مدت نبودم.

پ.ن4: وقتی میگن بانوان راننده نمیشن ناراحت نشید.  خانم عزیزی که توی میدون ترمز میکنی و یه مشت ماشین پشت سرت وایمیسه. اونم فقط به این دلیل که به یه خانم دیگه توی پیاده رو سلام کنی و احوالپرسی ( البته بیشتر نشون بدی که پشت فرمونی) نکن عزیزم. برو از میدون بیرون بزن کنار بعد چاق سلامتی کن.

نظرات 20 + ارسال نظر
هم راز سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:09

پسره کارش چی بود؟؟؟
وااااای....

اون موقع سرباز بود. بعدش رو نمیدونم

j.a سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 01:46

نظر ندادم چون نظر ندارم...
نه اینکه نباشه ها...ولی خب !!!
نظر من درمورد ازدواج اینه که باید مثل رابطه ی همون عنکبوت بیوه ی سیاه باشه...والسلام:دی

خدا شفا بده این موجود عجیب رو

هم راز دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:27

چبییییییییییییی
باور نمیکنم

باور کن چون خودم برگه حقوق پسره رو به خاطر متاهلی تایید کردم. زمان سربازی.
دقیقاً دختره میشد ده ساله

هم راز دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 00:40

سلام.وای راس میگید که این کوشولوها رو بورسن...اصن شورشو دراوردن...اخه چه معنی میده پسره هفتاد و سه و هفتاد و چهاری هم دیگه الان زن گرفته...از اونور دختره هفتادو پنج؛شش؛هفت؛و حتی جدیدا هشت هم رفتن....واویلا...
اصلا احساس پیری بهم دست داده از دست اینا...
البته یکسری نزایا داره ازدواج زود که نمیشه نادیده اش گرفت...

من همیشه راستش رو میگم :دی
مزایا داره ولی کلی عیب هم توش هست
چی میگی من دو سال پیش یکی رو دیدم متولد هشتاد و دو ازدواج کرده بود البته شوهرش هفتاد و شش بود

Maee یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 22:25

بسی باحال انگیز ناک بوت

والا ما که هنوز کوشولوییم برا ازدواج ، تشکر نگه دار واس خودت :)

خواهش میکنم
همین کوشولوها الان رو بورسن. ولی باشه هروقت خواستی خبر کن :دی

ویس یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 15:33 http://heybateveys.blogsky.com

سلام

امیدوارم نیمه گمشدتونو هر چه زودتر پیدا کنین و یا اینجوری بگم اون شما رو پیدا کنه خلاصه جفتتون بگردین همدیگرو پیدا کنید دیگه..

شما اول بذار بختت باز شه بعد بخت گشایی بفرمایین

و نکته آخر والا ما که هر چی ماشین چپی تو جاده ها دیدیم رانندش مرد بوده

دیگه عرضی ندارم

مرسی
چشم :دی
بله بله

Meredith شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 18:48 http://dr-coffe.blogsky.com

خوب کردی،بی خیال بهش فکر نکن اعصابت خرد شه

اوهوم

Meredith شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 17:48 http://dr-coffe.blogsky.com

آخ برو کنار....دستت به سر من بخوره کشتمت! نمیخوام بختم مث تو باز شه خخخخخ
ولی عجب داستان هایی داشتی آخیییی

از اونجایی که من میدونم شوما از خداتونه دستم بهت بخوره بختت باز شه :دی
من زندگیم سراسر خنده بود البته تلخ بود خودم به دید خنده بهش نگاه کردم :دی

mani man شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:40 http://manicman.ir

باحال بود. حالا چرا اینقدر اصرار به ازدواج داری؟
ما که بین زمین و آسمون گیر کردیم فرصت نمی کنیم ببینیم اطرافمون چخبره چه برسه به ازدواج.

اصرارم ماله اون موقع بود دیدی یه زمان ادم می افته تو حس بعد یه مدت از سرش میره این مال اون زمان بود :دی
تقریباً پنج سال پیش

mohandesjan شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 13:42 http://mohandesjan.blogsky.com

اول بگم، اون خانم کارش اشتباه بوده که راهو بند آورده و خاک تو سر هرکی که راهو بند میاره و ملتو الاف می کنه، ولی جمع نبندین به رانندگی همه خانوما آقایون هم از این کارا می کنن
دوم بگم خیلییی خندیدم مخصوصا سر دختر اولیه و نامزدشون
برنامه بعدیتون چیه؟ از همون اول که فرد مورد نظرو دیدین خواستگاری میکنین؟

حرص نخور. دیگه اقایون تو میدون اینکار رو نمیکنن انصاف داشته باشین :دی
خوبه خدا رو شکر خندیدی
نه دیگه از همین الان از نفر مورد نظر خواستگاری میکنم :دی

علی(مرلین) شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:15 http://merlin185.blogfa.com

هستم...خسته ام...
کار...زندگی...سخت شده...
زیاد نمی نویسم...
شاید هر از چند گاهی...بیتی دوبیتی چیزی...
با این حال به نظر میاد تو خیلی فعالی!!!

بیکاری باعث شده اینجا باشم دوست عزیز
هرجا باشی موفق باشی

علی(مرلین) شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:09 http://merlin185.blogfa.com

سلام.
عجب!
همینو دارم بگم!
بعد از این همه مدت
عجب!

وایییی علی زنده ای تو!!!! مردک رفتی که رفتی ها.
چطوری؟ چه عجب
خیلی خوشحالم اومدی

بهامین شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:41

سلاام
حالتون بهتره؟؟؟
ایشالله خیلی زود خوب خوب میشین
من باورم اینه ازدواج قسمته
وهر فردی به نبمه گمشده داره
به زمانش شما هم نبمه گمشدتون پیدا میکنید

مرسی بهترم
ممنون
بله هرکسی شاید اما حرف های نگفته ایی در دلم هست که نمیشه گفتشون.

sara شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:09 http://www.motevalede-december.blogsky.com

بابت اطلاعات درمورد نوشته ها ممنونم:)

خواهش میکنم

sara شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:08 http://www.motevalede-december.blogsky.com

حالا من دوس دارم دس بر دستت نهم به مهر ولی بعید میدونم اسلام خوش داشته باشه این حرکت رو:)) یهو دیدی عاق اسلام شدیم بختمون پلمپ موندش:))

والا بعید هم نیست. میدونی که شرایط ما رو. شانس نداریم. میشه مثه داستان چتر و بارون و... که گفتی

هم راز شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:35

سلام.ناراحت شدم جدا براتون...
نمیدونم کلا بیخیالید و یا فقط برای ما طنز گونه نوشتید . که البته بیخیالم باشید تا حدودی خوبه .
شما مگه چند سالتونه که میگید سنتون بالاست.(فکر کنم یا 67یا 68...که بیشترم دومی.)
اون قضیه دستم روسرت و دستت رو سرم هم ؛ نیستم !
بالاخره محرمی گفتن نامحرمی گفتن...نمیشه که
یه نکته ای توی پست بود خیلی برام جالب بود و دوست دارم بفهمم چی به چیه خداییش یه پست بزارید و.به ما هم بگید تا حواسمون جمع باشه (همونکه ادامه اش توی پرانتز گفتین پسرا منظورمو میفهمن) !!!!!
وای اخه جنس شما یکم توهمی تشریف دارن؛ و معمولا همشون اعتماد بنفس بالایی دارن ادم میترسه نکنه اشتباه فکرر کنن....
منکه به شخصه به این جنس از ادم ها نگاه نمیکنم و اکثرا سرم پایینه ولی گاهی صحبتی حرفی بشه گه گداری نگاه میکنم....الان ترسیدم

در پایان: امیدوارم نیمه گمشدتون رو زودتر بیابید...و خوشبخت بشی جوون :))

من هم در این مورد بیخیالم هم طنز نوشتم. سپردمش به خدا
سنمو اولی درستره
باشه من دست تو اب میزنم شما باهاش سرتو بشور اینم راه حل :دی
چشم سعی میکنم راز پسرا رو برملا کنم گفتم سعی ها
بله قبول دارم توهمی تشریف داریم
مرسی

موج شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:32

همون حقتونه که دست رو هر کی میزارید یا ازدواج میکنه یا ازدواج کرده .چه معنی داره این تفکر که خانم ها راننده نمیشن

اخ چه خشونتی
اخه خدایی وسط میدون جا احوالپرسیه؟ این فقط از دست یه خانم بر میاد
البته من نگفتم رانندگیشون بده فقط گفتم نکنید این کارو
حرص نخور خانم :دی

sara شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:11 http://www.motevalede-december.blogsky.com

در مورد خواستگارهایی که رد میکردم همچی ماجراهایی بود تا جواب رد میدادم طرف سر یه هفته شرایط مالی اقتصادی کاری اخلاقیش اوکی میشد دست زنشو میگرف میبرد خونش:(( خلاصه اینکه دستم به سرت دستت به سرم،ولی بالاغیرتا زاغارتشو نفرس

نه خدایی من از اونا نیستم ادم خوب میفرستم برات. ولی بیا واقعاً دست در دست هم دهیم به مهر اینده خویش را کنیم اباد
دستم به سرت.
دستت به سرم خفنننن

لبخند ماه شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:06 http://labkhandemah.blogsky.com

عجب ماجرایی داشتین


من برم لبه چشمه ممکنه خشک بشه

سیاهچاله شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:51 http://30yah-chale.blogsky.com

سلام :)
دبیرستان که بودم، دوستم دوتا دایی داشت دقیقا جفتشون بخت باز کن بودن:/ یعنی از سرِ اتفاق هایی که واسشون افتاده بود خودشون به این نتیجه رسیده بودن و خودشون این اسمو واسه خودشون انتخاب کرده بودن :)) اصلا به درجه ای از استادی رسیده بودن کافی بود اسم دختری توی خونه ی اینا برده بشه :دی
دست شما روی سرِ ما:دی

خدا دایی هاتون رو حفظ کنن. اونا دست میکشیدن. مگر اینکه کشیدن و چاره ساز نبوده
چشم دست ما روی سرتون امشب به شما فکر میکنیم شاید فردا بخت باهات یار باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد