یکی از دوستان گفت :
زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!! چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد بگذار هر چه از دست میرود برود؛ من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی زندگی را
....
میخواهم آب شوم در گسترهی افق آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!! امروز هم سراغت را از تمام برگها می گیرم...! شاید برگی را از قلم انداخته باشم!
.....
پ.ن : حرفی برای گفتن ندارم
گفتم اخر، عشق را معنا کنیم
بلکه جای خویش را پیدا کنیم
امدم دیدم که جای لاف نیست
عشق غیر از عین و شین قاف نیست
آمدم گفتم به آوای جلی
عین، یعنی عدل مولایم علی
شین، یعنی شور الله و صمد
قاف، یعنی قول هو الله احد
آسیه باکری دختر شهید باکری
چون دختر شهید هستی توقع دارند چادری باشی وگرنه داری خون پدرت را پایمال می کنی
برای ما دیگه از خاطره گذشته بیشتر درد و دل است ...
وقتی
دختر یک شهید باشی وقتی مردم ازت انتظاری را دارن که تو نیستی ... وقتی
همکلاسیت توی دانشگاه با کلی آرایش و لاک صورتی انتظار داره تو چادر سرت
کنی ...
وقتی برای کار به اداره ای مراجعه می کنی و تا اسم فامیلت و می گی با نگاهها بهت می فهمونن که این پوشش مورد تایید اونا نیست ...
وقتی
زنی که ارباب رجوعشی پا را از نگاه فراتر می ذاره و می گه فکر نمی کردم
دختر شهید باکری را با این وضع ببینم (حالا تو صبح از خواب پاشدی با رنگ
پریده روسریتم جلو فقط چادر سرت نیست !!)
... وقتی حتی از دهن کسایی که شاهد زندگیت بودن و فامیلت هستند می شنوی که داری خون پدرت را پایمال می کنی ...
وقتی برادرا بهت می گن با این حجابت بابات ازت متنفره ( این حرف مثل یک خنجر صاف قلبت و نشونه می گیره )...
حالا اشکال حجابت این هست که چادر سرت نیست !!
مساله من حجاب اجباری که حکومت تعیین کرده نیست
مساله من ذهنهای قضاوت گر مردم ایرانه...
مساله من چشمهایی که نابجا و ناحق قضاوتت می کنن و